جدول جو
جدول جو

معنی لنگ کل - جستجوی لغت در جدول جو

لنگ کل
شل شدن گوسفند از بیماری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لنگاک
تصویر لنگاک
سخن زشت، سخن درشت، برای مثال من با تو سخن به لابه گفتم / از چه دهیم جواب لنگاک (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگ دل
تصویر تنگ دل
افسرده، اندوهگین، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
(لُ گَ)
لنگ کوچک. فوطۀ خرد:
لنگکی زیر و لنگکی بالا
نی غم دزد و نی غم کالا
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سخن ناخوش درشت. (آنندراج) :
من با تو سخن به لابه گویم
از چه دهیم جواب لنگاک.
طیان (از آنندراج).
(در برهان قاطع لنکاک ضبط است)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ده کوچکی جزء دهستان دیلمان بخش سیاهکل و دیلمان شهرستان لاهیجان، واقعدر ده هزارگزی جنوب دیلمان و یکهزارگزی آسیابر. دارای 40 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
لقب پدر ابواسحاق ابراهیم شاعر، و خود او نیز شاعر بوده است
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان شفان بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در 82هزارگزی شمال باختری اسفراین. جلگه و سردسیر. دارای 28 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ مَ)
نام فنی از فنون کشتی که پای خود را در پای حریف بند کردن و زور بر کمرش آوردن است تا بر زمین افتد و با لفظ خوردن به معنی رسیدن زور و صدمه بر کمر و با لفظ زدن به معنی رسانیدن مستعمل است. (آنندراج) :
همه افتادۀ اطوار توایم ای سرور
میزند طور تو بر کوه و کمر لنگ کمر.
میرنجات.
شیطان نشداز تو گرچه مدبر
لنگ کمری و سازد آخر.
درویش واله هروی.
افتاد ز صلب پاک اطفال
زآن لنگ کمر بسی در اضلال.
درویش واله هروی.
گر شوکت بی ستون و گر الوند است
لنگ کمری ز کوه تمکین تو خورد.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
(لُ گِ)
آن ژنویو دوشس دو. خواهر کندۀ بزرگ، مولد شاتو دوونسن. رقیب مازارن. وی در شهر جنگی فرند نقش مهمی داشت (1619-1679 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(رَ گِ)
رنگی که زردیش کم و قدری مایل به سرخی بود. رنگ شکری. رنگ نباتی. (آنندراج). رجوع به رنگ شکری و رنگ نباتی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کُ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. دارای 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود نورآباد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ گِ)
سجیل. (نصاب الصبیان) (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(زَ گِ کَ)
زنگی که آواز ندهد. (آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَلْ لَ)
دهی از دهستان افزر است که در بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد واقع است و 111 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
دهی از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 98هزارگزی شمال خاوری فریمان، کنار راه اتومبیل رو مشهد به مزدوران. جلگه و معتدل. دارای 296 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سخن درشت سخن زشت و درشت سخن درشت و ناخوش: من با تو سخن بلابه گفتم از چه دهیم جواب لنکاک ک (طیان لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگک
تصویر لنگک
لنگ کوچک. لنگ کوچک فوطه خرد
فرهنگ لغت هوشیار
افسرده، اندوهگین، پژمان، دلتنگ، دل فگار، ضجر، غمگین، غمین، محزون، مغموم، ملول
متضاد: شاد، خرسند، مسرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوک پا، با پنجه ی پا
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی که شاخ های باز داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش پا
فرهنگ گویش مازندرانی
لنگ په
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرپا
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی محلی، پشت پا زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا زدن پاچه ی شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی
رد پا
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپا
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
لگدمال، تحقیر
فرهنگ گویش مازندرانی
بز بزرگ که یکبار پشمش چیده شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حومه ی پرتاس سوادکوه، از محله های قدیمی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرحم
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در روستای وزوار در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
به زمین کشیدن پا هنگام راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی